خداحافظی

با سلام به تمامی دوستان و کسانی که به این وبلاگ کوچک سر می زدند

باید بگویم این وبلاگ به مدت نا معلومی به روز نخواهد شد پ زحمت سر زدن به این وبلاگ را به خود ندهید

نویسنده : سپهر

  بالا را نگاه می کنم اعدادی ، هفت یا هشتند پرواز می کنند


  نمی دانم کجا می رسند اما می روند


  پسرکی روی لبه بام ایستاده


  کفشها روی لبه سیمانی جابجا می شوند


                    بالا را نگاه می کنم


  پری آرام بدون پرنده اش پرواز می کند


  رو به آسفالت ها و عابران


  از بطن نور صدایی تاریک می آید


  و از میانش اعدادی ، هفت یا هشتند پرواز می کنند


         نمی دانم کجا می رسند اما می روند


  مردم پائین توی خیابان جمع می شوند


         و دخترکی آهنگ
Papilon  رو پرواز می ده


  روی بالش پرهای هفت یا هشت می خوابم


           می خواهم خواب پرنده ها ی مسافر را ببینم

 

این روزا هر چی میخوام بنویسم ، ابر میاد وسطش

نمی دونم چرا شا ید چون دلم لک زده واسه بارون

از تویه کیفم سطل آشغال حرفا مو ( دفتر چمو میگم ) در میارم

یادم میاد شمار تلفن رو تویه یه برگه کوچیک نوشتم گذاشتم لاش

از لای دفتر چه چند تا حرف و کلمه می ریزه بیرون با پاکن می افتم دنبالشون

تیز فرار می کنن ، فا یده نداره با دستم می گیرمشون ،

 تو یه دستم می شن زندگی تو اون یکی میشن مرگ

حرفا یی که باقی موندن جمع می شن ...

شماره تلفنت از لای دفتر جه زده بیرون

حرفا رو نگاه می کنم ،

حرفا نوشتن عشق