حرفهای تلخ
زندگی سخت شده بود وقتی نبودی
کجا رفته بودی خیلی دنبالت گشتم
نه توی اتاقت بودی ، نه رو پشت بوم !
نه حتی رو خط میومدی !
اونقده پرسٍ جو کردم تا یکی دستمو گرفت آورد بالای سرت
گفت ایناهاش ، وقتی از خیابون رد می شد یه ماشین زد بهش
بعد آوردنش اینجا
فوری فوری که نه ولی آوردنش...
نمی فهمیدم اون چی میگفت
ولی حرفاش قهوای سوخته بود
مثل کیکای مامان وقتی که جزغاله میشدن
ولی تو توی قاب عکست می خندیدی
سلام
دست نوشته ها تو ن رو خوندم هرکدام عطر خودش را داشت برایت ساعات و روزهای شیرین به مانند عسل را آرزو میکنم خوشحال میشم از وبلا گ من دیدن کنی
دوست شما مریم