رفتنت را که دیدم ...
آرام در خویش بی که صدایی تراوش کند از
لبانم در خویشتن خویش شکستم
و چرخها که به حرکت سکون ناپذیر در آمده بودند
به زمان سوگند خوردند
ثانیه ها به آتش نشستند و زمان به تابوت خاک سپرده شد
و من با صدایی که آرام از دیدگانم تراوش می کرد
در خویشتن خویش شکستم

ابرها را فرمان باران ده تو را به خویشتنت قسم...
نظرات 1 + ارسال نظر
بی نفس یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:57 ب.ظ http://hitrain.blogsky.com

با سلام وب لاگ زیبای داری - راستی خوشکل می نویسی درضما ممنون که بهم سر زدی

یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد