رفتنت را که دیدم ... آرام در خویش بی که صدایی تراوش کند از لبانم در خویشتن خویش شکستم و چرخها که به حرکت سکون ناپذیر در آمده بودند به زمان سوگند خوردند ثانیه ها به آتش نشستند و زمان به تابوت خاک سپرده شد و من با صدایی که آرام از دیدگانم تراوش می کرد در خویشتن خویش شکستم