خانه عناوین مطالب تماس با من

دست نوشته ها...

دست نوشته ها...

روزانه‌ها

همه
  • فصل بی عشقی

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • خداحافظی
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • I live in the strom
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • آبان 1384 2
  • مهر 1384 4
  • شهریور 1384 2
  • مرداد 1384 12
  • تیر 1384 3

آمار : 12926 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • خداحافظی دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1384 22:28
    با سلام به تمامی دوستان و کسانی که به این وبلاگ کوچک سر می زدند باید بگویم این وبلاگ به مدت نا معلومی به روز نخواهد شد پ زحمت سر زدن به این وبلاگ را به خود ندهید نویسنده : سپهر
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 01:30
    بالا را نگاه می کنم اعدادی ، هفت یا هشتند پرواز می کنند نمی دانم کجا می رسند اما می روند پسرکی روی لبه بام ایستاده کفشها روی لبه سیمانی جابجا می شوند بالا را نگاه می کنم پری آرام بدون پرنده اش پرواز می کند رو به آسفالت ها و عابران از بطن نور صدایی تاریک می آید و از میانش اعدادی ، هفت یا هشتند پرواز می کنند نمی دانم...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 30 مهر‌ماه سال 1384 04:27
    این روزا هر چی میخوام بنویسم ، ابر میاد وسطش نمی دونم چرا شا ید چون دلم لک زده واسه بارون از تویه کیفم سطل آشغال حرفا مو ( دفتر چمو میگم ) در میارم یادم میاد شمار تلفن رو تویه یه برگه کوچیک نوشتم گذاشتم لاش از لای دفتر چه چند تا حرف و کلمه می ریزه بیرون با پاکن می افتم دنبالشون تیز فرار می کنن ، فا یده نداره با دستم...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 14:41
    باران خواهم شد وقتی ابرهای چشمانم طاقت نیاورند
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1384 03:49
    آب راه زندگی که رو به تنگی و صحرا برود خدا را نزدیک تر احساس می کنیم.
  • I live in the strom یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 01:04
    داشتم توی خونم مثل بچه آدم زندگیمو میکردم زیر آسمونی که فقط چندتا ابر کوچولوی تپل مپل داشت با خودم گفتم اوناهم توی آسمون زندگی میکنن دیگه به من چیکار دارن خلاصه روزگار ما میگذشت آروم بود ولی خوب بود یعنی اینجوری دوست داشتم البته این قصه تا وقتی بود که سر و کله تو توی زندگیم پیدا نشده بود مثل یه پرستوی مهاجر که به...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 20:14
    یکی از نویسندگان گمنام سنت می گوید: هر کس در زندگی اش میتواند دو کارکرد داشته باشد:ساختن یا کاشتن . سازندگان شاید سالها در کار خود باقی بمانند و سازندگی شان مدت ها طول بکشد . اما روزی فرا می رسد که کار آن ها به پایان برسد . در این هنگام باز می ایستند و در میان دیوار های خود ساخته محصور می گردند . هنگامی که ساختن پایان...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1384 23:14
    حرفهای تلخ زندگی سخت شده بود وقتی نبودی کجا رفته بودی خیلی دنبالت گشتم نه توی اتاقت بودی ، نه رو پشت بوم ! نه حتی رو خط میومدی ! اونقده پرسٍ جو کردم تا یکی دستمو گرفت آورد بالای سرت گفت ایناهاش ، وقتی از خیابون رد می شد یه ماشین زد بهش بعد آوردنش اینجا فوری فوری که نه ولی آوردنش... نمی فهمیدم اون چی میگفت ولی حرفاش...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1384 00:13
    سکوت ... مادر پدر من تو ما سکوت ...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1384 00:01
    پیش از آنکه بدانم کیست که این چنین به درون من می نگرد تنها خود را دیده بودم اما اکنون که می دانم کیست ! دیگر خود را نمی بینم
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1384 23:57
    کودکی های سبز که تمام شد باد بادبادکم را برد تااوج آبی ها ملعبه ای نیست جز تقلید زندگی و پیوستن به سیاهی روز ، هر روز مثل دیروز دیروز مثل فردا افسوس از این آسمان ابری که با خورشید سر به ستیز است. باید از چاله روزمرگی بیرون اومد ولی نه برای افتادن تو چاه چیزای دیگه
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1384 19:55
    مردی بدون خاطره یک زن بدون عشق کودکی مرده می رود از یادها پیرمردی زنده می ماند بعد از مرگ هزار سار پیر من با خاطره ها گره می خورم و خورشید طلوع می کند .
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1384 12:21
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1384 12:11
    رفتنت را که دیدم ... آرام در خویش بی که صدایی تراوش کند از لبانم در خویشتن خویش شکستم و چرخها که به حرکت سکون ناپذیر در آمده بودند به زمان سوگند خوردند ثانیه ها به آتش نشستند و زمان به تابوت خاک سپرده شد و من با صدایی که آرام از دیدگانم تراوش می کرد در خویشتن خویش شکستم ابرها را فرمان باران ده تو را به خویشتنت قسم...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 02:11
    در پشت چشمان معصومت رازی نهفته است که من در هزار تویش افسون گشته ام ...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1384 15:32
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1384 15:15
    لبانت شهوانی ترین بوسه ها را برایم توصیف می کنند و من آرام در سکوت واژه بلوغ تکه های کودکی ام را جمع می کنم.
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 02:23
    کو چه های تنهایی بی عابرترین لحظه ها را طی می کنند...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 02:21
    کوچه ها سوت وکورند نه ستارهای می درخشد نه چراغی چشم به راه است دیگر از کبوترانی که نامه ها را شوق پرواز بودند خبری نیست لحظه ها رنگ ها را تقدیم دیو سیاه چشم می کنند و شب خرامان خرامان پرواز می کند.
  • ابرها شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1384 12:04
    دلم گرفته برای پاییزهایی که گذشت فرشته ای آرام می گرید دیگر دیده نمی شوم و آرام به ابرهای نزدیک نگاه میکنم باران خواهد بارید.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1384 00:06
    پشه ای با بالهای شیشه ای از خط نگاهم عبور می کند. وناله صفحه مشبک سبز بر میز چرک نویس ضرب بالهای شیشه ای در نگاهم می شود.
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1384 18:56
    در زیر هر سایه ردی پیداست ردی تا امکان وجود چیزی ردی تا من شاید آرِی ردی پیداست ، در زیر هر سایه سرد ردی از نور پیداست
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1384 02:45
    به نام حق